باید دراز کشید زیر سقف آسمان
چشم بست و شنید
صدای بسته شدن درب همسایه
گام های لرزان پیرمرد
صدای پای کبوترها
تماس نوک گنجشک و خرده نان های پیاده رو
نجوای باد و برگ
عشقبازی بید و آفتاب
آغوش گشوده ی زمین و باران
باز شدن چتر
صدای آغوش
تصور امنیت
نوای نفس
.
.
چشم باز کرد و تنها ابر دید و آسمان
نگاه کن !
مادربزرگ انگار لحاف خدا را می دوزد
باز هم عطر لبخند ...
چشم بست و شنید
صدای بسته شدن درب همسایه
گام های لرزان پیرمرد
صدای پای کبوترها
تماس نوک گنجشک و خرده نان های پیاده رو
نجوای باد و برگ
عشقبازی بید و آفتاب
آغوش گشوده ی زمین و باران
باز شدن چتر
صدای آغوش
تصور امنیت
نوای نفس
.
.
چشم باز کرد و تنها ابر دید و آسمان
نگاه کن !
مادربزرگ انگار لحاف خدا را می دوزد
باز هم عطر لبخند ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر