جمعه، مهر ۲۱

آن روز خواهد آمد؟

خیلی چیزها هست که باید بنویسم و هنوز نمی توانم ... فکر می کنم برای نوشتن از چیزی یا باید در اوج فرایند باشی یا اینکه آنقدر از زمان وقوعش گذشته باشد که دیگر درگیرش نباشی و به قول خانم ِ کنار کارما  باید زمان بگذرد تا اینقدر درست شده‌باشی که تاریخ حماقت‌هایت وقتی جلوی چشمت آمد، از ته دل بخندی. هروقت حس کردی دیگر چیزی نمانده که اشک‌ات را سرازیر کند، که اینقدر شجاع شده‌ای که وقتی بحث‌اش پیش بیاید موضوع را عوض نکنی و رنگت نپرد، آنجا دقیقا همان‌موقع، تمام شده و به زندگی برگشته‌ای .... اما من آن قدر حماقت دارم که راه بازگشتم به زندگی را به اندازه ی کافی طولانی کند و تا نمی دانم کی باید صبر کنم تا نوشتن،  آخرین جرعه ی آب پاکی روی روانم باشد ... 

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...