چهارشنبه، مهر ۲۶

دیوونه

از ساختمان که بیرون آمدم هوا گرم تر بود ... کمی حالم را بهتر کرد و نفس عمیقی کشیدم و رفتم ... همیشه آنقدر بین آهنگ ها میگردم تا آهنگ مناسب حالم را پیدا کنم که به خانه رسیده ام اما بدون معطلی آلبوم سیاوش قمیشی را گذاشتم ... انگار تو هم کنارم نشسته بودی ... می خواستم همانی باشد که می خواهی ... تک تک از روی آهنگ ها گذشتم ... طلوع من ... خودش است همان که همیشه اصرار داشتی به من بفهمانی که ببین طلوع را چجوری ادا می کند؟ به آهنگ ط دقت کن و من نمی فهمیدم و تو مثل خود سیاوش برایم می خواندی و لذت می بردم که چه خوب می توانی آهنگی را گوش دهی ... 

وقتی که دلتگ می شم و همراه تنهایی می رم،
داغ دلم تازه می شه
زمزمه های خوندنم
وسوسه های موندم 
با تو هم اندازه می شه
قد هزارتا پنجره 
تنهایی آواز می خونم
دارم با کی حرف می زنم؟
نمی دونم، نمی دونم
این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیک تره
کاش می تونستم بخونم قد هزار تا پنجره
طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه

طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه
حالا که دلتنگی داره
رفیق تنهاییم می شه
کوچه ها نارفیق شدن
حالا که می خوان شب و روز
به هم دیگه دروغ بگن
ساعت ها هم دقیق شدن
بالاخره سر همان چهارراه شلوغ وقتی چراغ عابرها سبز شد ، بغضم شکست ... 
از ابتدای مسیر تمام روزهای سال گذشته را مرور می کردم ، حماقت ها ... حماقت ها و حماقت ها ...  از کجا معلوم که سال دیگری هم برای ادامه باشد؟ الان چه می کنم ؟ حسرت خوردن ... هی تلنگر زدم که حال را هم از دست می دهی ...  دیگر بچه نیستی که همه را به حسابش بگذاری ... گذشت ... اما چگونه؟
زل زدم به صفحه ی موبایل ... می دانستم که خط ها مشکل دارد و امکان تماس خیلی سخت است اما باید زنگ می زدند ، دلم می خواست به تک تکشان زنگ بزنم بگویم که مرا یادتان رفته ، یک امروز را ... ولی ته دلم می گفتم زنگ نزنند ... بهتر ... حداقل برای خودم بهانه دارم که دلم بگیرد ... که شاید دلیلی موجه باشد که دیوانه نیستم و سیاوش خواند ...
ديوونه ديوونه كه دلش هرجا ميره ميمونه ميمونه تا كه از راه در ميره
كي جواب درد بي درمون من پيدا ميشه كي ميشه كجا ميشه كه من آروم بگيرم
از تموم دار دنيا تو فقط مونده بودي تو فقط دلخوشي من توي زندگيم بودي
ديوونه ديوونه كه دلش هرجا ميره ميمونه ميمونه تا كه از راه در ميره

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...