پنجشنبه، آذر ۹

لطف آنچه تو اندیشی

همیشه این شعر سعدی را خوانده و شنیده ایم :
نابرده رنح گنج میسر نمی‌شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
و شکایت کرده ایم که ما که این همه رنج برده ایم، پس کو گنج؟

بعد سعدی با همان پنبه این گونه سر می برد:
به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را

و این هم ضربه ی آخر 
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...