جمعه، آذر ۱۷

ساده

گفتی حیات در دستان زنی است که از گل پرنده می سازد 
و فاتحانه 
به دست های مشت شده ام نگریستی 
نگفتمت 
که حیات در نفس اویی بود که پرنده را جان می داد 
مشت هایم بازند 

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...