آرام تلنگرم زد
چنان ویرانم
که دلم می خواست سرم را گوشه ای بگذارم و بمیرم
وقت بیداری
سرم روی زانویش باشد
چنان ویرانم
که دلم می خواست سرم را گوشه ای بگذارم و بمیرم
وقت بیداری
سرم روی زانویش باشد
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر