شنبه، تیر ۳۱

پسندم آنچه را جانان پسندد

روغن خيلي داغه و با ريختن سيب زميني ها مي پره ،پسرك به زور منو كنار مي زنه تا بياد پاي گاز ، بهش راه نميدم و با قربون صدقه مي گم كه خيلي خطرناكه و بايد بره كنار ولي اصرار داره بياد بغلم ، باز جلوشو مي گيرم و اونم شروع مي كنه گريه كردن و محكم پاي منو بغل مي كنه،.نمي تونم بغلش كنم خيلي خطرناكه و از طرفي هم غذا داره مي سوزه، مثل اكروبات بازا يه پام رو دورتر رو هوا نگه داشتم و سعي مي كنم ارومش كنم ولي تا به خواستش نرسه كوتاه نمياد. يه ربعي به همين منوال مي گذره و همين طور گريه مي كنه و من هم به كارم ادامه ميدم.
چشمام رو مي بندم ؛
تصوير خيلي آشناست، چند وقتي هست محكم به پات چسبيدم و زار مي زنم و چيزي مي خوام ، نكنه تو هم پات رو بلند كردي و عقب نگه داشتي و صداي موزيكتو بلند كردي ؟؟؟
مگه نگفتن الحاح الملحين رو دوست داري؟ منم همون شاگرد تنبلم كه من عباده المومنين رو نديدم.

 تو بغلم كن ...

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...