شنبه، مرداد ۷

مي خوام نگاهم كني ...

فرفري موچين رو برداشته و دنبال خواهرش كرده ، اون هم ترسيده مياد پشت من قايم ميشه ، فرفري تا چشمش به من مي افته صداشو لوس مي كنه موچين رو سمت من مي گيره و مي گه ماااامااانيييي  آچ آچ (به هر شي تيزي مي گه) و جوري وانمود مي كنه كه انگار اون تهديد شده و موچين رو كه مي گيرم ميگه تَسيدم (از ترس نجاتش دادم:)) 
خندم مي گيره نمي دونم بايد چه عكس العملي نشون بدم ، فقط به اين فكر مي كنم  تو هم از گناهكاراي بانمك خوشت مياد؟ 


بي ربط نوشت: اين آهنگ مورد علاقه من و دختركه از عالم بزرگسالي

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...