كلاه قرمزى عادت دارد وقتى برایش قصه تعريف میكنند بپرسد: "يكى بود يكى نبود ينى چى؟ ینی یه نفر بود یه نفر دیگه نبود؟ مثلا من بودم پسر خاله نبود؟". مجرى هم عاجز شده و از هر كى مىخواهد قصه بگوید خواهش مىکند كه يكى بود يكى نبود را نگوید.
اما این سوال جواب دارد. و نمیفهمیمش زیرا درست ادایش نمى كنيم. در این عبارت از دو نفر حرف زده نمیشود بلکه سخن از یک نفر است که نفر نیست. یکیست که یکی نیست. اگر درست بخوانیم معنىاش مشخص میشود. بايد طورى بخوانید كه اين معنى را بدهد: «يكى بود كه يكى نبود». يا: «يك نفر بود كه يك نفر نبود». يكىِ دومى را بايد با تشديد روی كاف بخوانید:
Yeki bood, yekki nabood
آن كسي كه يكى است اما يك نفر نيست، خداست. «يكى بود، يكى نبود» و آن یک نفر که نفر نیست «جز خدا هیچکی نبود». به طور خلاصه یکی بود یکی نبود همان «به نام خدا»ی ابتدای قصه است. یا به عبارتی یعنی: خدا این قصه را به وجود آورده.
عليرضا روشن
اما این سوال جواب دارد. و نمیفهمیمش زیرا درست ادایش نمى كنيم. در این عبارت از دو نفر حرف زده نمیشود بلکه سخن از یک نفر است که نفر نیست. یکیست که یکی نیست. اگر درست بخوانیم معنىاش مشخص میشود. بايد طورى بخوانید كه اين معنى را بدهد: «يكى بود كه يكى نبود». يا: «يك نفر بود كه يك نفر نبود». يكىِ دومى را بايد با تشديد روی كاف بخوانید:
Yeki bood, yekki nabood
آن كسي كه يكى است اما يك نفر نيست، خداست. «يكى بود، يكى نبود» و آن یک نفر که نفر نیست «جز خدا هیچکی نبود». به طور خلاصه یکی بود یکی نبود همان «به نام خدا»ی ابتدای قصه است. یا به عبارتی یعنی: خدا این قصه را به وجود آورده.
عليرضا روشن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر