چهارشنبه، آبان ۳

با توام ای عشق ...

می ترسم حال هر روزم را ثبت کنم ، بعضی چیزها را نباید بدانم که می دانستم، ندانستن آن قدرها هم بد نیست ، مثل لذت بردن از غذای رستوران که نمی دانی آشپز با چه وضعی درستش کرده ، گاهی باید فکر کنم که نمی دانستم تا زندگی قابل تحمل شود، تا آینده بتوانم خود را تسلی دهم. این روزها حس هایی دارم و چیزهایی هست که نیست ، که فقط به او پناه می برم از دانستن ...

بعد نوشت: حال دلم خوب است

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...