جمعه، تیر ۲۲

می رنجانمت در خیال ... تو به واقع ببخش

چند روز پیش دخترک در دستشویی نشسته بود و طبق معمول فکر می کرد تریبون آزاد اندیشی است و پشت سر هم صحبت می کرد که مبادا بینش نفسی بکشد و من بخواهم بیرون بروم، بین صحبت هایش گاه دست زیر چانه می گذاشت و گاه با موهای فرفری اش بازی می کرد و از هر دری سخنی می گفت. گفتم تو که دیگه دستت به شیر آب می رسه و می تونی خودت رو بشوری من دیگه نباید بمونم گفت نه مامااان آخه من پی پی دارم ، گفت خب بازم بلدی گفت نه آخه من دوست ندارم خودم رو بشورم چون دستم پی پی ای می شه  گفتم خب بعدش دستت رو می شوری با یه حالت عذاب وجدان و ناراحت گفت یه بار تو مهدکودک خواستم خودم رو با دستمال پاک کنم که دستم پی پی ای شد ولی یولیا پتریونا دعوام نکرد گفتم مامان جان کار بدی نکرده بودی که بخواد دعوات کنه ، اشکال نداشت بعدش باید دستت رو با صابون بشوری  انگار که اصلا حرف منو نشنیده  با تاکید بیشتر گفت ولی یولیا پتریونا دعوام نکرد باز توضیح دادم و بازم تکرار کرد. یاد خودم افتادم وقتایی که حسم می گه کاری اشتباهه ، حالا تمام عالم بیاد بگه کار بدی نکردی ولی من منتظرم اونی که باید، تنبیهم کنه و تا اخر تو این توهم می مونم که چرا دعوام نکرد؟ چرا به روم نیاورد؟ چرا ....  بعد ترجیح می دم تا اطلاع ثانوی همینجور ساکت بشینم و پس ذهنم هی خودمو ‌گناهکار بدونم .
این از کم کاری منه یا کمی دانش و اطلاعاتم که این جزئیات رو پیش بینی نکردم و روش برخورد درست با این شرایط رو به بچه نگفتم تا اینجوری ناراحت نباشه و خودش رو گناهکار ندونه 
فکر می کنم به زندگی این روزامون که شاید اصلا کار بدی نمی کنیم و این کصافتا بخشی از زندگی دنیاست  و برای اینکه از شرشون راحت شیم باید دستمون کثیف شه ولی نباید  کثیف بمونه باید پاک کردنش رو بلد شیم.


هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...