همیشه این شعر سعدی را خوانده و شنیده ایم :
نابرده رنح گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
و شکایت کرده ایم که ما که این همه رنج برده ایم، پس کو گنج؟
بعد سعدی با همان پنبه این گونه سر می برد:
به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را
و این هم ضربه ی آخر
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
نابرده رنح گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
و شکایت کرده ایم که ما که این همه رنج برده ایم، پس کو گنج؟
بعد سعدی با همان پنبه این گونه سر می برد:
به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را
و این هم ضربه ی آخر
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر