سه‌شنبه، اسفند ۱

مارینا تسویتایوا

آب رنگ

تاریک شدند قاب های پنجره 
نسیم ِ دره از نفس افتاد 
شب روشن ؛ 
از بالای کاج 
اولین پرتوی بلند خود را ماه 
 پرت می کند به زمین

فرشته نگاه مقدسش را پایین انداخت 
مردم از سایه هایی که لحظه ای ظاهر شدند
شادمانند
و
چشمان ِ طلایی دخترک آرام که خود را به پنجره چسبانده  


هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...