چشم هایی پف کرده و قرمز
لب ها و گونه هایی بی رنگ
صورت هایی نتراشیده
موهایی پریشان
تصویر ِ من از آخرین ضیافت ِ با تو بودن است ...
لب ها و گونه هایی بی رنگ
صورت هایی نتراشیده
موهایی پریشان
تصویر ِ من از آخرین ضیافت ِ با تو بودن است ...
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر