جمعه، تیر ۲۳

درد دارد

مرد سلام می کند 
زن طبق عادت با لبخند جواب می دهد 
می پرسد اسمتان چیست ؟
از سوال بی هنگام متعجب می شود اما پاسخ می دهد 
باز می پرسد اهل کجایی؟
بی حوصله است اما باز به لبخندی جواب می دهد 
گرمای نگاه پوستش را می سوزاند 
رو برمی گرداند 
با لبخندی می گوید شما خیلی زیبا هستید 
سرش رابالا نمی آورد و پس از مکثی به رسم ادب تشکر می کند 
مرد به دوستش اشاره می کند که او نیز حرفش را تصدیق کند و او هم ...
زن خسته تر از آن است که به مقایسه فرهنگ ها بیاندیشد و این را یک تعارف بداند 
مرد می گوید تمام زنان کشورت زیبا هستند ؟
بی حوصله بود حال عصبانی هم هست اما ...
به چشم هایش خیره می شود نفسی عمیق و آرام پاسخ می دهد 
نمی دانم 
مرد 
می رود 

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...