جمعه، اردیبهشت ۷

هستم به نیست

می خواستم بگویم همیشه یک غم عجیب و گنگی ته دلم هست ولی تو که حرف می زنی جایی همان اطراف خودش را گم می کند. دلم یک جای خالی ، یک فنجاق قهوه و چای و کتاب و ارامش می خواهد. غمم در چای حل نمی شود اما خودم میان کلمات و یاد تو ... نمی دانم . 

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...