چهارشنبه، تیر ۱۴

یا رفیق

چه خوب که این اندوه جاخوش نمی کند، هرجا که بخواهی می توانی کوله بار ماتم را با خود ببری ... از این سو ... به آن سو ... هرکه خسته شد از دیدش محو می کنی و هرکه تابش را داشت بیشتر می بیند که البته باز هم نیاز به جابجایی است ... غم هم نباید ماندگار شود باید مثل بیمار با او تا کرد نکند زخم بستر بگیرد ... حتی تشک مواج ... از این پهلو به آن پهلو کردن ... درد است دیگر باید مدارایش کرد ... تا یک روز به هنگام این جابه جایی ها با چشمان متحیر ببینی که نیست ... هرجا قسمتی از آن را جا گذاشتی و تمام ...
البته تمام تمام که نمی شود چون هر روز دردی زاییده می شود و اندوهی جان می گیرد ... اما روزهایت که می گذرد نسیم کهولت که به صورتت برخورد می کند قدر لحظه لحظه ی آن دردها را می فهمی که زهی خیال باطل اندوه نبود آن حزن ها که درد می خواندیش ...
 باید بنویسم هرطور شده و هرچقدر که ممکن است بی توجه به باقی چیزها که جان است که می رود و کلمه است که زاییده می شود ... درد ماندنی است ... باید آنقدر بنویسم و بنویسم و تکرار کنم که ایمان بیاورم به درد به باطل بودن آنچه نوشتم و خواندند که رفتنی است .... به پریشانی این روزها ....


آفرودیته

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...